هر از گاهی، با کتابی چنان پربار و اصیل روبرو میشوی که بعد از خواندنش، دیگر نمیتوانی مثل قبل باشی. ایدههایاش طنین میافکنند، به زندگی روزمرهات ژرفا میبخشند، از آنچه پیشتر برایت مبهم بود پرده برمیدارند، و پرسشهایی برمیانگیزند که هرگز فکر نمیکردی حتی وجود داشته باشند. "جامعهی ذهن" ماروین مینسکی نمونهای از این دست کتابها است. مینسکی که شاید بهترین محقق در حوزهی هوش مصنوعی باشد، در این کتاب، ایدههایی را با مخاطب عام در میان میگذارد که طی دههها از تفکر در باب چگونگی کارکرد ذهن طبیعی و مصنوعی حاصل شدهاند. مرحوم کارل ساگان1، یکی از دوستان مینسکی، غالباً متأسف بود از اینکه دانشمندان تراز اول بهندرت حاضر میشوند تحقیقاتشان را برای عموم شرح دهند. از مینسکی سپاسگزاریم که ارزش آن را دریافت و برای آن دسته از ما که در حوزهی هوشمصنوعی و رباتیک تخصصی ندارند مجالی فراهم آورد تا بهاختصار از فعالیتهایشان آگاه شویم.
اساساً نظریهی مینسکی ذهن را بهصورت گردایهای از تعداد زیادی عاملهای نیمهخودکار و به نحو پیچیدهای مرتبط به هم تصور میکند که خود آنها فاقد فکر هستند. چنانچه مینسکی آن را اینگونه مطرح میکند:
این کتاب میکوشد توضیح دهد که ذهن چگونه کار میکند. چگونه هوش از عدم میتواند ظهور کند؟ در پاسخ، نشان میدهیم که میتوان ذهن را از بخشهای بسیار کوچکی درست کرد که هر کدام به تنهایی فاقد فکر هستند. از آنجایی که هر ذهن از بسیاری فرآیندهای کوچکتر تشکیل شده است، این مدل را "جامعهی ذهن" مینامم. این فرآیندها عامل نام دارند. هر عامل ذهنی بعضی کارهای ساده را فقط برای خودش انجام میدهد؛ کارهایی که به هیچ وجه نیازمند فهم یا تفکر نیستند. با این حال وقتی این عاملها از راههای خاص و معینی به یک جامعه بپیوندند، هوش واقعی ظهور میکند.
از آنجایی که بنا بر نظریهی مینسکی، ذهن از عاملهای ریز بسیاری درست شده، کتاب مینسکی هم از فصلهای بسیار کوتاه مرتبط به هم تشکیل شده است. یک فصل نوعی با توصیف یک پدیده شروع میشود، مثل تمایل کودکان خردسال برای کشیدن آدمها بهصورت سرهای گرد که از آنها دستها و پاهایی مثل چوبهای بلند و باریک بیرون زدهاند. در ادامه، معمولاً، ساز و کار درونی توضیحدهندهی آن پدیده شرح داده میشود:
فرض میکنیم که کودک چیزی شبیه به یک تصویر [از نقاشیی که قرار است بکشد] در ذهناش ندارد، اما فقط شبکهای از ارتباطها در ذهناش هست که ریختهای متنوعی از اشکال را باید برآورده کند. مثلاً یک شبکهی شکل "رسم آدم" برای یک کودک ممکن است شامل شکلها و ارتباط های زیر باشد:
سر: شکل بستهی بزرگ
چشمها:دو دایره، بالا داخل سر
دهان: شیئی وسط و پایین چشمها
بدن: شکل بستهی بزرگ
دستها: دو خط، متصل به بالای بدن
پاها: دو خط، متصل به پایین بدن
برای تبدیل این توصیف به یک نقاشی واقعی، کودک بایستی یک جور "روال کشیدن" را به کار بگیرد. اینجا فرآیندی وجود دارد که همانند یک برنامهی کوتاه کامپیوتری روی فهرست شکلها به سادگی اجرا میشود:
۱) ویژگی بعدی در فهرست را در نظر بگیر.
۲) اگر قبلاً شبیه آن شکل رسم شده است، به گام ۳ برو. وگرنه رسماش کن.
۳) اگر فهرست شکلها تمام شده است، دست نگهدار. در غیر این صورت به گام ۱ برگرد.
وقتی کودک شروع به نقاشی میکند، اولین مورد در لیست "شکل بستهی بزرگ" است. از آنجایی که چیزی شبیه به آن هنوز کشیده نشده است، کودک یکی مانند آن میکشد که حکم سر آدم را خواهد داشت. سپس چشمها و دهان رسم میشوند. اما وقتی نوبت به کشیدن شکل مربوط به بدن میشود، گام دوم فرآیند درمییابد که پیشتر یک "شکل بستهی بزرگ" رسم شده است. بنابراین چیز جدیدی لازم نیست، و فرآیند به سادگی وارد گام سوم میشود.
این توصیف از نقاشی کودکان نمونهای از انواعی است که در کتاب مینسکی پیدا میشود. البته توصیفهای کتاب حرف آخرِ دربارهی آنچه واقعاً در مغز رخ میدهد نیستند، بلکه فقط تا اندازهای نشان میدهند که چگونه پدیدهها را از نظرگاه مهندسی میتوان شرح داد. همانطور که از فردی پیشرو در علم هوش مصنوعی که سهم عمدهای در علم رباتیک دارد انتظار میرود، مینسکی به پدیدهای ذهنی مینگرد و سپس از خود میپرسد چه نوع ساز و کاری میتواند آن را توضیح دهد.
بخش دوم مقاله :
ممکن است به بخش اول مقاله درباره کتاب معروف مینسکی ("جامعه ذهن") نگاهی انداخته باشید. توصیه میکنم قبل از اینکه روی "ادامه مطلب" کلیک کنید، بخش اول را بخوانید و بعدا بخش دوم و پایانی آن را مطالعه کنید.
مینسکی تلاش میکند تا نشان دهد بسیاری از آنچه ما بدیهی میانگاریم به طرز غیرقابلباوری پیچیده هستند. محققان اولیهی هوش مصنوعی خیلی زود فهمیدند که مدل کردن کامپیوتریِ دانشِ خودآگاهِ پیچیدهی متخصصین، به مراتب سادهتر از مدلسازی تواناییهای ساده و تا حد زیادی ناخودآگاهی است که توجهی به آنها نداریم: تواناییهایی مانند یادآوری مسیر رسیدن به خانه، حفظ تعادل روی دوچرخه، بازشناسی صورت والدین، یا استفاده از زبان. همانطور که مینسکی میگوید، "چیزهای ساده، مشکل هستند (۲۹)". مینسکی خاطر نشان میسازد که در دههی ۱۹۶۰، او و سیمور پاپرت(1) سالهای زیادی صرف کردند تا برنامهای را توسعه دهند که بتواند برجهایی را با استفاده از بلوکها بسازد. چنین عامل سازندهای از عاملهای جزء تشکیل میشود: عاملهایی مثل "آغاز کردن"، "افزودن" و "خاتمه دادن". عامل "آغاز کردن" خودش شامل دیگر عاملهای جزء مانند "یافتن"، "گرفتن" و "قرار دادن" میشود. "گرفتن" خود به عاملهای "به چنگ آوردن" و "جابهجا کردن" افراز میشود. تمام این عاملهای بدون فکر با هم در ارتباط هستند، بهطوریکه به همدیگر گزارش میدهند، و اغلب این کار به دور از خودآگاهی اتفاق میافتد، و برای همین درک کردن آن کار مشکلی است. کما اینکه مینسکی مینویسد:
مسئلهی بهظاهر سادهای را در نظر بگیرید، که استفادهی مجدد از بلوکهای بهکاررفته در برج مجاز نیست. این مسئله برای انسان، سر راست به نظر میرسد: "از شیئی که در تکمیل یک هدف پیشین به کار رفته است، برای رسیدن به یک هدف جدید استفاده نکن." هیچکس نمیداند که ذهن انسان چگونه این را انجام میدهد. واضح است که ما بر اثر تجربه، یاد میگیریم موقعیتهایی را که احتمالاً منجر به دشواریهایی میشوند بازشناسی کنیم، و زمانی که بزرگتر میشویم میآموزیم که از پیش طرحهایی را به کار ببریم تا از بروز چنین ناسازگاریهایی جلوگیری کنیم. اما از آنجایی که نمیتوانیم مطمئن باشیم چه پیش میآید، باید سیاستهایی را برای مواجهه با عدم قطعیت یاد بگیریم. بهتر است کدام استراتژیها را آزمایش کنیم و کدام یک جلوی بدترین اشتباهات را میگیرد؟ هزاران و شاید میلیونها فرآیند کوچک در اینکه ما چگونه پیش بگیریم، تصور کنیم، طرحریزی کنیم، پیشبینی کنیم و جلوگیری کنیم دخیل هستند، در حالیکه تمام اینها چنان خودکار پیش میروند که ما از آنها به عنوان "حس عمومی" تعبیر میکنیم. اما اگر فکر کردن تا این حد پیچیده است، چه چیزی آن را ساده جلوه میدهد؟ در ابتدا ممکن است باورکردنی نباشد که ذهنهای ما در حالی که خودمان متوجه نیستیم، از چنین تشکیلات پیچیدهای استفاده میکنند.
عموماً ما کمترین اطلاع ممکن را از آن چیزی داریم که ذهنمان به بهترین شکل ممکن انجامش میدهد.
مینسکی در طول کتاب، پرسشهای جالب بسیاری را از نگاه نظریهی جامعهی ذهن مطرح میکند. او بهطور تحسینبرانگیزی شرح میدهد که چگونه گردایهای از ساز و کارهای بدون فکر به پدیدههایی گوناگون منجر میشوند: پدیدههایی مانند حافظه، یادگیری، شوخیها، مدها، خود انگارهها، اغراض، دستهبندیها، درک تمثیلها و استعارهها، تفاوت بین دیدن و بهیادآوردن، انگیزه، خیالپردازی، مراحل رشد، حس عمومی در برابر استدلال منطقی، درخودماندگی، شکلگیری هویت بهرغم چندگانگی نهفته در ما و "توهم بایستهی" ارادهی آزاد. مینسکی بر این مطلب پافشاری میکند که همهی وقایع اساسا پدیدههایی فیزیکی هستند که بر حسب شانس روی میدهند. از نظر مینسکی، آدمها ماشینهای بهغایت پیچیدهای هستند. با این وجود مینسکی معتقد است که وقتی ما از واژهی ماشین استفاده میکنیم، به جای فکر کردن به ماشینهای پیچیدهای مثل مغز، با "میلیاردها سلول پیچیدهی مرتبط به هزاران سلول دیگر"، فکرمان بهاشتباه به سمت ماشینهای بسیار سادهای میرود که "تنها بهطور مکانیکی و بیجان رفتار میکنند". برای شبیهسازی مغز با ماشین، مینسکی از ما میخواهد که در تصورمان، هر سلول مغز را با یک تراشهی کامپیوتری جایگزین کنیم: تراشههایی که طراحی شدهاند تا وظایفی مشابه سلولهای مغز را اجرا کنند و با تراشههای دیگر، اتصالاتی مشابه اتصالات سلولهای مغز داشته باشند. بنا بر نظر مینسکی، "از آنجایی که ماشینِ جایگزین، فرآیندها و حافظههای مشابهِ مغز شما را دارد، تردیدی وجود ندارد که این ماشین همانند شما فکر و احساس خواهد کرد. در واقع، طوری با اطمینان سازماندهی شده است تا عین خودتان اعلام کند که او خود شما است".
در جایی از این کتاب جالب، دمدستی، اما چالشبرانگیز، مینسکی از وولفگانگ پائولی (2) نقل قول میکند که "فلان نظریه بیارزش است. آن حتی غلط هم نیست!" مینسکی اولین کسی است که اعتراف میکند بسیاری از بخشهای نظریهاش بهشدت ذهنی است. حتی اگر روزی ثابت شود که ایدههای مینسکی اشتباه بودهاند، آن ایدهها نتایج قویای را به بار آوردهاند، و ما را به روشهایی مجهز کردهاند تا دربارهی اینکه چه کسی هستیم و چگونه عمل میکنیم، به روشنی بیاندیشیم. مینسکی عمر خود را در حوزهای طاقتفرسا صرف کرد که خوب بودن یک نظریه را خوب بودن برنامه یا رباتی تعیین میکرد که یک نفر میتوانست آن را بنویسد یا بسازد تا نظریه را محقق کند. مطالعهی کتاب مینسکی رضایت خاطری را مکرراً ایجاد میکند که فرد از سوار کردن ابزاری پیچیده و به کار انداختن آن، میتوانست به دست آورد: آه، بله، جواب داد. حتی اگر زمانی جواب ندهد، با تلاش برای ساختن ماشینی که نظریه را برآورده کند، میتوانیم بفهمیم که کدام بخشها عمل نمیکنند و به گزینههای دیگری فکر کنیم. یکی از دلایل اهمیت هوش مصنوعی این است که با فراهم آوردن بستری برای آزمایش فرضیههای روانشناختی، نظریهپردازها را مجبور میکند تا تفکر خود را منسجم و عملیاتی سازند. کتاب مینسکی نمونهای عالی از تفکر عملیاتی است و بدون شک در سالهای آتی، نقشهی راهی برای بسیاری از تحقیقات در حوزهی هوش مصنوعی و روانشناسی شناخت محور خواهد بود.
۱ - سیمور پاپرت در فوریهی ۱۹۲۸ در آفریقای جنوبی به دنیا آمد. او ریاضیدان و محقق در حوزهی علوم کامپیوتر میباشد. (م)
۲ - وولفگانگ پائولی، فیزیکدان اتریشی و یکی از پیشگامان فیزیک کوانتوم، در آوریل ۱۹۰۰ متولد شد. وی در سال ۱۹۴۵ به خاطر تحقیقاتاش در زمینهی ماده و نظریهی اسپین، با معرفی اصل پائولی، موفق به اخذ جایزهی نوبل فیزیک شد. پائولی در دسامبر ۱۹۵۸ در سن ۵۸ سالگی دیده از جهان فرو بست. (م)
منبع : دنياي پزشكي
با سلام جهت استفاده از مطالب صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد و لطفاً لينك ما را در وبلاگ يا وبسايت خود قرار دهيد و به دوستان خود معرفي نماييد باتشكر - مديريت وبلاگ
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.